کد مطلب:119212 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:141

در تفسیر آیه الهاکم التکاثر











(خطبه دویست و بیست و یكم)

امام علیه السلام، این سخن را پس از تلاوت آیات «الهاكم التكاثر حتی زرتم المقابر» بیان فرمود:

شگفتا! چه هدف بسیار دوری! و چه زیارت كنندگان غافلی! و چه افتخار موهوم و رسوایی! به یاد استخوانهای پوسیده ی كسانی افتاده اند كه سالها است خاك شده اند، آنهم چه یادآوری، آنان با این فاصله به یاد تفاخر به كسانی افتاده اند (كه هیچ سودی به حالشان نخواهد داشت). آیا به خوابگاه ابدی پدران خویش افتخار می كنند؟ و یا با شمارش تعداد مردگان و نابودشدگان، خود را بسیار می شمرند؟ (گوئی) خواهان بازگشت اجسادی هستند كه تار و پودشان از هم گسیخته و حركاتشان به سكون تبدیل یافته است. (این اجساد پوسیده) اگر مایه ی عبرت باشند سزاوارتر است تا باعث افتخار! اگر با توجه به وضع آنان به آستانه ی تواضع فرود آیند عاقلانه تر است تا آنان را وسیله ی سربلندی قرار دهند! (اما) به آنان با چشمان كم سو نگاه انداختند و در اثر این كوته بینی در دریای جهل و غرور فرورفتند.

اگر شرح حال آنان را از عرصه های ویران آن دیار و خانه های خالی بپرسند، پاسخ خواهند داد در زمین گم شدند. (و بدنهاشان خاك و خاك آنان معلوم نیست در كجا پراكنده و جزء چه موجودی شده است!) شما نیز بعد از آنان در غرور و جهل قرار گرفته اید، بر جمجمه ی آنان قدم می گذارید و بر اجساد آنان زراعت می كنید و از آنچه باقی گذارده اند می خورید و در كهنه خانه های آنان سكونت می گزینید و زمان در فاصله ی بین شما و آنان بر شما نوحه گری و زاری می كند.

آنان پیش از شما به كام مرگ فرورفتند و برای تعیین آبخورگاه از شما پیشی گرفتند. (آری) همانها كه دارای مقامهای عزت و درجات افتخار بودند، سلاطین بودند و یا رعایای آنان، (پس از مرگ) در درون قبرها خزیدند و زمین بر آنان مسلط شد. از گوشتشان خورد و از خونهایشان آشامید. در حفره های گورستان به صورت جمادی بی رشد و ناپیدا قرار گرفتند كه امید یافت شدن آن هرگز نیست. دیگر وقوع حوادث هراس انگیز آنان را به وحشت نمی اندازد و دگرگونیها آنان را محزون نمی سازد. به زلزله ها و اضطرابات اعتنایی ندارند و به سر و صداهای شدید گوش

[صفحه 140]

فرانمی دهند، غایبانی هستند كه انتظارشان كشیده نمی شود! و حاضرانی هستند كه حضور نمی یابند! جمع بودند و پراكنده شدند، به یكدیگر الفت داشتند و جدا گردیدند و اگر اخبارشان به دست فراموشی سپرده شده و دیارشان در سكوت فرورفته است، بر اثر طول زمان و بعد محل سكونت آنان نیست، بلكه جامی به آنان نوشانده اند كه به جای سخن گفتن، گنگ و به جای شنوایی، كر شده اند و حركاتشان به سكون تبدیل یافته است و در دید نخست، پنداری كه به خواب رفته اند، همسایگانی هستند كه با یكدیگر انس نمی گیرند، دوستانی هستند كه به دیدار یكدیگر نمی روند، پیوندهای شناسایی در میان آنان به كهنگی گراییده و اسباب برادری قطع گردیده است. همه، با اینكه جمع هستند، تنهایند و با اینكه دوستند، از یكدیگر دورند و نه برای شب صبحگاهی می شناسند و نه برای روز شامگاهی!

شب یا روزی كه رخت سفر مرگ در آن بسته اند برای آنان جاودان شد، خطرات آن جهان را وحشتناك تر از آنچه می ترسیدند یافتند و نشانه های آن را بزرگتر از آنچه در نظر داشتند مشاهده كردند. برای وصول به هر یك از دو نتیجه (بهشت یا دوزخ) تا محل قرارگاهشان مهلت داده شده اند و عالمی از بیم و امید برایشان فراهم ساخته شده است. اگر می خواستند آنچه را در آنجا مشاهده كرده اند و با چشم دیده اند توصیف كنند، زبانشان عاجز می ماند!... ولی اگر آثارشان محو شده و اخبارشان منقطع گشته، چشمهای عبرت گیر، آنان را می نگرد و گوش دل اخبار آنان را می شنود و با غیر زبان خود حرف می زنند و می گویند: چهره های خرم و زیبا پژمرده شده و در حالت عبوسی فرورفته و اجسام و بدنهایی كه در ناز و نعمت پرورش یافته بود، از هم متلاشی گردیده است. بر اندام خویش لباس كهنگی پوشیده ایم و تنگی قبر ما را سخت در فشار قرار داده است. وحشت و ترس از یكدیگر به ارث می بریم و خانه های خاموش (قبر) بر ما فروریخته، زیبایی های اجساد ما را محو كرده و نشانه های شناسایی چهره های ما را دگرگون ساخته است. اقامت ما در این خانه های وحشت زا طولانی شده است. نه از این مشكلات فرجی یافته ایم و نه از تنگی (قبر) گشایشی.

[صفحه 141]

اگر آنان را در نظر خود مجسم كنید و یا پرده ها كنار رود و آنان را ببینید، در حالی كه گوشهای آنان را حشرات خورده و كر شده اند، چشمهایشان به جای سرمه پر از خاك گردیده و فرورفته اند و زبانهایی كه با سرعت و فصاحت سخن می گفتند، قطعه قطعه گردیده اند. قلب ها در سینه ها پس از بیداری به خاموشی گراییده اند و در هر یك از اعضای آنان پوسیدگی تازه ای آشكار گشته و آنها را زشت ساخته و راه آفات به سوی اجسامشان به آسانی گشوده شده است. همه تسلیم هستند، نه دستی برای دفاع دارند و نه قلبی كه با آن جزع كنند. (آری) هنگامی كه اینان را در نظر مجسم سازی، قلبهای پر غم و چشمانی پر خاشاك را می بینی كه از هر نظر بیچاره اند، همان بیچارگی كه از آنان دور نمی شود و شدت و اضطرابی كه جلا و روشنی را ندارد. چقدر زمین اجساد عزیزان خوش سیما را كه در دنیا با غذاهای لذیذ و رنگین پرورش یافتند و در آغوش ناز و نعمت بزرگ شدند به كام خود فروبرده است، همانها كه می خواستند با سرور و خوشحالی غمها را از دل بزدایند و به هنگام مصیبت، برای از بین نرفتن طراوت زندگی، با لهو و لعب خود را سرگرم می ساختند و در آن هنگام كه در سایه ی زندگی (پر ناز و نعمت و) غفلت زا، آنان به دنیا و دنیا به آنان می خندید، ناگهان روزگار با خارهای آلام و مصائب، آنان را در هم كوبید. گذشت روزگار، نیرویشان را در هم ریخت، مرگ از نزدیك به آنان نظر افكند و غم و اندوهی كه از آن آگاهی نداشتند، با آنان درآمیخت. غصه های پنهانی كه حتی خیال آن را نمی كردند در وجودشان راه یافت. و در حالی كه شدیدا به سلامت و تندرستی انس داشتند، بیماریها در پیكرشان تولد یافت. در این هنگام، هراسان به آنچه پزشكان آنان را عادت داده و آموخته بودند كه «حرارت» را با «برودت» و «برودت» را با «حرارت» تسكین بخشند روی آوردند، (اما) هیچ حرارتی را با برودت خاموش نساختند، جز اینكه حرارت شعله ورتر شد! و هیچ برودتی را (با داروی حرارت) تحریك نكردند، جز اینكه برودت را تهییج نمود! و برای اعتدال مزاج به هیچ دارویی نپرداختند جز اینكه آنان را آماده ی بیماری دیگری نمود.

تا آنجا كه تسلی دهنده اش سست و پرستارش به غفلت گرایید و خاندانش از بیماریش خسته و ناتوان شدند و از پاسخ سائلان در مورد بیماری او عاجز ماندند،

[صفحه 142]

و درباره ی همان خبر حزن آوری كه از او كتمان می نمودند در پیش او به گفتگو پرداختند: یكی می گفت تا هنگام مرگ به همین وضع باقی است (و با همین بیماری از دنیا می رود)، دیگر آرزوی بهبودیش را داشت، سومی آنان را به شكیبایی در فقدانش دعوت می كرد و گذشتگان را به یادشان می آورد. در همین حال كه وی در شرف سفر مفارقت دنیا و ترك دوستان بود، ناگهان عارضه ای گلوگیر برایش پیش آمد كه فهم و دركش در حیرت افتاد و زبانش به خشكی گرائید. چه وصایای لازم و مطالب مهمی كه پاسخ آنها را می دانست اما زبانش از گفتن آنها بازمانده و چه سخنان دردناكی كه می شنید و خود را به كری می زد. (این زخم زبانها) یا از شخص بزرگی بود كه او را محترم داشته و یا از كوچكی كه به او ترحم نموده است. (خلاصه اینكه) مرگ دشواریهایی دارد كه هراس انگیزتر از آن است كه بتوان در قالب الفاظ ریخت و یا اندیشه های مردم دنیا بتوانند آنها را درك كند.[1].

[صفحه 143]


صفحه 140، 141، 142، 143.








    1. «یا له مراما ما ابعده و زورا ما اغفله...»

      ابن ابی الحدید می نویسد: «من سوگند می خورم به همان كسی كه تمام امتها به او سوگند یاد می كنند كه این خطبه را از پنجاه سال قبل تاكنون بیش از هزار بار خوانده ام و هر زمان آن را می خواندم، خوف و وحشت و بیداری عمیقی تمام وجود مرا در برمی گرفت و در قلب من اثری شگفت می گذاشت و در اعضای پیكرم لرزشی پدید می آورد. هر زمان در مضامین آن دقت می كردم، به یاد مردگان از خانواده و بستگان و دوستانم می افتادم و چنان می پنداشتم كه من همان كسی هستم كه امام در لابلای این خطبه توصیف می كند. چقدر واعظان و خطیبان و فصیحان در این خصوص گفته اند و چقدر من در برابر سخنان آنان به طور مكرر قرار گرفته ام، اما در هیچ كدام تاثیری را كه این كلام در دل و روح من می گذارد، ندیده ام». (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 11 ص 153)

      آیت ا... جوادی آملی می فرماید: «ابن ابی الحدید (در خصوص خطبه ی 221) می گوید اگر تمام فصحای عرب در یك جایی نشسته باشند و این خطبه ی علی بن ابیطالب علیه السلام قرائت شود، شایسته است كه همه ی آنان سجده كنند. همانطور كه قرآن سوره هایی دارد كه در آن سوره ها آیاتی است كه اگر آن آیات خوانده شود، باید سجده كرد. علی بن ابی طالب علیه السلام هم خطبی دارد كه یكی از خطب این است، اگر این خطبه برای خردمندان فصیح و بلیغ و كارشناسان فصاحت و بلاغت تلاوت شود، آنان باید سجده كنند.

      این معنی در حضور درس استاد علامه طباطبائی- دام ظله- مطرح شد كه چگونه ابن ابی الحدید یك همچو تدبیر بلندی دارد؟ استاد فرمود: ابن ابی الحدید گزاف نگفته است زیرا اگر سجده است برای كلام خداست و همان محتوای قرآنی است كه به صورت خطب علی بن ابی طالب علیه السلام درآمده است. در حقیقت برای كلام خداوند دارند سجده می كنند نه برای كلام مخلوق خدا.» (حكمت نظری و عملی در نهج البلاغه، ص 26 و 27).